کد مطلب:28642 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

آتش بس، به امیدِ صلح












2460. تاریخ الطبری - در بیان رویدادهای سال 37 هجری -:در نخستین ماه آن سال، یعنی محرّم، آتش بس میان علی علیه السلام و معاویه رخ داد. آنان، به امید صلح، تا پایان محرّم، قرار آتش بس نهادند.[1].

2461. تاریخ الطبری - به نقل از محلّ بن خلیفه طایی -:آن گاه كه علی علیه السلام و معاویه در صِفّین، قرار آتش بس نهادند، به امید صلح، سفیرانی میانشان تبادل شد. علی، عَدی بن حاتم، یزید بن قیس اِرحَبی، شبث بن رِبعی و زیاد بن خصفه را نزد معاویه گسیل كرد.

آن گاه كه اینان [ به لشكرگاه معاویه] داخل شدند، عَدی بن حاتم، پس از سپاس خداوند گفت:امّا بعد؛ ما نزد تو آمده ایم تا به امری فرا خوانیمت كه خداوندعزوجل با آن، دین و امّت ما را وحدت می بخشد، از خونریزی پیشگیری می كند، راه ها را امن می گرداند و رابطه ها را اصلاح می كند.

پسر عموی تو، سرور مسلمانان است كه پیشینه اش از همه برتر و كارنامه مسلمانی اش از همه نكوتر است. مسلمانان گِرد او فراهم آمده اند و خداوند عزوجلایشان را به آن كه رأیشان با اوست، رهنمون گشته است. پس كسی جز تو و یارانت باقی نمانده [ كه از حكم وی سرپیچد]. ای معاویه! [ از مخالفت ]دست بدار تا خداوند تو و یارانت را به وضع [ اهلِ ]جَمَل گرفتار نفرماید.

معاویه گفت:گویی برای ترساندن آمده ای، نه صلح برقرار كردن. هیهات، ای عدی! به خدا سوگند، هرگز! من پسر حَرب هستم و مَشكِ پوسیده خشكیده بی تابم نمی كند. هَلا كه - خدای را سوگند - تو از یورش آورندگان به [ عثمان ]ابن عفّان و در زمره كُشندگان اویی. خدای را آرزو می برم كه از همان كسان باشی كه خداوند به [ قصاص خون] وی، ایشان را می كشد. وای بر تو، ای عدی بن حاتم! با كسی رو به رو گشته ای كه بر تو بسیار سخت می گیرد.

شبث بن ربعی و زیاد بن خصفه، در پاسخی یگانه به وی گفتند:ما برای آنچه خودمان و تو را به صلاح است، نزدت آمده ایم؛ امّا تو برای ما مَثَل می زنی. گفتار و كردار بی سود را فرو بگذار و به گونه ای پاسخمان ده كه ما و تو را سودمند افتد.

سپس یزید بن قیس به سخن درآمد و گفت:ما نزد تو نیامده ایم، جز برای ابلاغ پیامی كه بدان مأمور شده ایم و نیز رساندنِ پاسخی كه از تو می شنویم. با این حال، فروگذار از آن نیستیم كه تو را اندرز دهیم و آنچه را به گمان خود، حجّت خویش بر تو می شماریم، بیان كنیم، باشد كه با آن، به پیوند و وحدت [ با امّت اسلام] بازگردی!

امیر ما آن است كه تو و مسلمانان، فضلش را می شناسید و گمان ندارم كه آن، بر تو پوشیده باشد. دینداران و فضیلت مداران هرگز از علی علیه السلام دست نمی كشند و میان تو و او به تردید نمی افتند. پس ای معاویه! خدای را پروا كن و با علی ستیزه مجو. به خدا سوگند، ما هرگز كسی را ندیده ایم كه بیش از علی، تقواپیشه و دنیاگریز و گردآورنده خصلت های نیك باشد.

سپس معاویه، سپاس و ستایش خدای را به جای آورد و گفت:امّا بعد؛ شما [ مرا] به فرمانبری و پیوستن به مسلمانان فرا خواندید. امّا پیوستگی با مسلمانان، برای ما حاصل است؛ و امّا فرمانبری از امیرتان را در اندیشه نمی دارم؛ [ زیرا] او خلیفه ما را كشته، جماعتمان را گسسته و كسانی را كه خون [ خلیفه] ما را در گردن دارند و او را كشته اند، پناه داده است.

امیر شما می پندارد كه كُشنده خلیفه نیست. ما این سخن او را رد نمی كنیم [ بلكه می پرسیم:]آیا شما كشندگان خلیفه ما را دیده اید؟ آیا نمی دانید آنان، یاوران امیر شما هستند؟ پس باید ایشان را به ما بسپارد تا به قصاص خون خلیفه، هلاكشان كنیم. آن گاه، برای فرمانبری و پیوستن به امّت، شما را اجابت خواهیم كرد.

شبث به وی گفت:ای معاویه! آیا خوش می داری كه به عمّار دست یابی و او را بكشی؟

معاویه گفت:چه چیز مرا از این كار باز می دارد؟ به خدا سوگند، اگر فرزند سمیّه را بیابم، او را به قصاص خون عثمان نمی كشم؛ بلكه به كیفر كشتن ناتل، غلام عثمان، قصاصش می كنم.

شبث به او گفت:به معبود زمین و آسمان سوگند، راه اعتدال نپیمودی. نه! سوگند به خدای یگانه، دستت به عمّار نمی رسد، مگر آن كه سرها از پیكر مردان فرو افتد و زمین با همه فراخناكی اش بر تو تنگ آید.

سپس معاویه او را گفت:اگر چنین شود، زمین بر تو تنگ تر خواهد شد!

آن گاه، ایشان از نزد معاویه بازگشتند. پس از حركت آنان، معاویه با پیكی از زیاد بن خصفه تیمی خواست كه بازگردد. پس با وی خلوت كرد و پس از سپاس و ستایش خدای گفت:امّا بعد؛ ای برادر قبیله ربیعه! علی پیوند خویشاوندی مان را بُرید و قاتلان خلیفه ما را پناه داد. من از تو می خواهم كه با خاندان و قبیله ات، مرا رویاروی او یاری كنی. سپس به عهد و پیمان خدای عزوجل متعهّد می شوم كه اگر پیروز شدم، حكومت كوفه یا بصره را به تو بسپارم.

[ ابو مخنف از سعد ابو المجاهد، از محلّ بن خلیفه، از زیاد بن خصفه این سخن را نقل كرده است كه: ] چون سخن معاویه فرجام یافت، سپاس و ستایش خداوند عزوجل را به جای آورده، گفتم:امّا بعد؛ من به حجّت آشكار پروردگار خویش و نعمت او، بر پا و استوارم. پس هرگز پشتیبان تبهكاران نخواهم بود. سپس برخاستم.

معاویه به عمرو بن عاص كه كنارش نشسته بود، گفت:هیچ یك از ما با تَنی از ایشان سخن نمی گوید كه پاسخی نیك دهد. خدای دست و پاشان را در كاری بد قطع كُناد! چه می خواهند؟! گویا دل هاشان همه یك دل است [ و اتّحاد دارند]![2].









    1. تاریخ الطبری:5/5.
    2. تاریخ الطبری:5/5، وقعة صفّین:197